سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای پای باران
وبلاگ ویژه ی بازتاب سفر مقام معظم رهبری به شهر مقدس قم

دل نوشته ها | گزارش | به استقبال رهبر | صدای پای باران
پنج شنبه 89/7/29 | 2:48 ص

ساعت 2 نیمه شب

فردا چگونه از رهبر استقبال کنم؟

برای استقبال به حرم حضرت معصومه(س) برم  یا خیابان باجک؟

(باجک یا خیابان 19 دی:مسیر استقبال از مقام معظم رهبری تا حرم)

اگه برم خیابون باجک معلوم نیست که بتونم رهبر رو از نزدیک ببینم چون می دونستم که جمعیت زیادی برای استقبال خواهند آمد.اگه برم حرم هرچند  نتوانم رهبر را از نزدیک ببینم حداقل سخنان ایشان را گوش می کنم.

اما سخنان آقا را از تلویزیون هم میشه بشنوی.پس میرم باجک.

ساعت حدودا 3 نیمه شب بود که خوابیدم....

بابا:

احمد

احمد پاشو نمازت رو بخون...

بعد از خواندن نماز و خوردن چند لقمه صبحونه برای رفتن آماده می شدم.

ساعت 6:30 دقیقه صبح بود که با خواهرم به خونه ی عمو حسین رفتیم.

اونا همشون خواب بودند که ما بیدارشون کردیم.

قرار شد من و ابوالفضل(پسر عمو) باهم بریم و خواهرم با عمو حسین و دختر عموم بیان.

ساعت 7 صبح

من و ابوالفضل با موتور رفتیم میدون جهاد.

میدان جهاد:در وسط خیابان باجک قرار دارد

موتور رو در یکی از کوچه های اطراف گذاشتیم

رفتیم نزدیک میدون و منتظر ورود رهبر بودیم

 ساعت 8

شلوغ شد.ما هم پشت موانع و میله ها بودیم.تقریبا ردیف دوم.

جلوی میله ها ماموران بودند

هربه چند دقیقه یکی به دروغ می گفت رهبر اومد.

قرار بود حضرت آقا ساعت 8 تشریف بیارن.

بعضی ها از میله ها میرفتن بالا و بعضی دیگه هم سروصدا می کردن که بیا پایین ما هیچی نمی بینیم.

البته اونایی که از میله ها میرفتن بالا کم بودند و میگفتن ما بسیجی هستیم و ماموریت داریم البته راست می گفتند.

منم خودم رو الکی با دعوا کردن با این و اون خسته نمی کردم و گفتم وقتی آقا بیاد منم میدونم چیکار کنم.

به ابوالفضل گفتم اگه از هم جدا شدیم تو خودت برگرد و منتظر من نمون.

ساعت 9 شد و مردم شعار دادن تمرین می کردن...

یه ماشین پر از خبرنگار و عکاس و فیلم بردار با سرعت اومد و یک چند دقیقه ای ایستاد و بعد برگشت.

 

یک دفعه دیدیم تعداد زیادی از ماموران به سرعت جلوی ما اومدن و به ماموران قبلی ملحق شدن و دستاشون رو به هم قفل کردن و به  همه اونایی که رو میله بودند با لحن جدی گفتند برو پایین.برو

 

سرو صداها زیاد شد.صدای شعار دادن های ناهمانگ زیاد شد.

ماموران با لحن جدی میگفتند میگفتند برو عقب.برو عقب.

حضرت آقا اومده بود و در حال نزدیک شدن به ما بود.

وای خدای من

ماشین سفیدرنگ و بزرگی که حضرت آقا داخلش بود رو دیدم.گریم گرفته بود.وقتی ماشین حضرت آقا نزدیک شد مردم میخواستن از میله ها عبور کنند اما ماموران نمی ذاشتن.

وقتی ماشین نزدیک شد من از میله ها رفتم بالا و پریدم تو خیابون.دیگه ماموران نمی توانستند مردم را کنترل کنند.کم کم میله ها می شکست و راه بازمی شد.

چه لحظه ی زیبایی بود.من دویدم و می خواستم از سمت چپ و از جلوی ماشین برم و آقا رو ببینم اما چندنفر مانع شدند از پشت ماشین رفتم، خیلی شلوغ نشده بود چون هنوز  بیشتر مردم پشت میله بودند.

همین طور از لابه لای جمعیت به طرف حضرت آقا می دویدم و جوانان و دانشجویان را دیدم که گریه کنان به طرف حضرت آقا دست تکان می دهند.برای چند لحظه آقا را به طور کامل دیدم.باورم نمی شد.دوباره ی دویدم و خیلی سعی کردم دستم را به شیشه ماشین بزنم اما موفق نشدم.حضرت اقا دستشان  را بلند کرده بودند و هر بار به طرفی می بردند.چه صورت زیبایی داشت.بسیار نورانی بود.اصلا هیچ کدام از عکس های ایشان نمی توانند چهره ی واقعی آقا را نشان دهند.از فلکه جهاد با گریه و شعار تا ده بیست متر به دنبال ماشین می دویدم و چهره ی نورانی آقا را می دیدم.همه ی میله ها و حتی موانعی که در وسط خیابان بود شکست.همه ی مردم به طرف ماشین می دویدند.دیگر نمی توانستم ادامه دهم.داشتم زیر دست و پا لح  می شدم.همه ی بدنم درد گرفته بود.خیلی مردم فشار می دادند.به سختی خودم را  از کنار ماشین به پیاده رو رساندم.و جلوتر از ماشین حرکت می کردم.می خواستم به حرم بروم وسخنان اقا را گوش کنم.اما حرم پر شده بود و همه ی ورودی ها را بسته بودند.می دانستم که حضرت آقا حالا حالاها به حرم نمی رسند.جمعیت زیاد بود و هوا هم گرم.با خودم گفتم بروم خانه و سخنان حضرت اقا را گوش کنم.بعد از یکی دوساعت پیاده روی یک ماشین گرفتم و برگشتم.رسیدم خانه و تلویزیون را روشن کردم و سخنان آقا را گوش می کردم.انگار خیلی دیر رسیدم چون بعد از چند دقیقه سخنانشان تمام شد.

خیلی خوشحالم که توانستم رهبر عزیزم را ببینم و هیچ موقع آن صورت زیبا و نورانی اش -که تا نبینید نمیتوانید درک کنید- را فراموش نمی کنم.

وبلاگ پیشواز آفتاب 


دیدگاه های شما :